Saturday, April 21, 2012

19


هر دوشنبه، سوای از اینکه چیزی لازم داشته باشم یا نه، می روم آلبرت هاین نزدیک خانه که ببینم چه چیزی را زیر قیمت می­فروشند. اوایل فکر می کردم اجناس زیرقیمت، نزدیک تاریخ انقضا هستند. زود فهمیدم که نه خیر، این تاکتیک ساده فروش است. البته باید کارت تخفیف داشته باشی. کارت تخفیف را هم همان جا می دهند دستت. مجانی. فک می کنم با این کارت ها بیشتر یک بانک داده می سازند از میزان آمد و شد مشتری و فروش محصولات و فلان. دوشنبه ایی هم که گذشت رفتم دوبسته سبزیجات از این هایی که مال پایی آ و پاستا و اینجور چیزهاست، خریدم. چرا؟چون بسته دوم مجانی بود وگرنه من که سبزی دوست ندارم به آن صورت. بعد هی گفتم به به هفته سلامت اجباری.شبش با نصف بسته و مرغ و پلوپز پارس خزر، ماکارونی درست کردم یا لااقل غذایی که دستورپختش شبیه ماکارونی است. غذای خوبی بود. سه روز و سه شب خوردنش طول کشید. توی اتاقم یخچال ندارم. قابلمه را شب ها می گذاشتم بیرون، پشت پنجره. اینجا گربه ها از دیوار بالا نمی روند خوشبختانه. بعدش دوباره به تغذیه ناسالم ناچو با سس سالسا روی آوردم. دیشب نصف دیگر بسته را که لهیده بود روانه سطل آشغال کردم و با بسته دیگر مایه ماکارونی غذای قبلی را با مقدار زیادی زرد چوبه درست کردم. نه به خاطر اینکه زرد چوبه تنها ادویه ایی بود که داشتم، به خاطر اینکه می تواند بوی بد اسفناج پوسیده را کم کند. تجربه شخصی.
بابا همیشه چند تا مسئله ریاضی از کلاس های بالاتر را می داد حل کنم دبستان که بودم. یک بار که یک مسئله ایی را حل کردم گفت اشتباه حل کردی. دوباره فک کن. بعد من هی نگاه می کردم. نمی فهمیدم چی اشتباه است. بعد هی می گفت دوباره فک کن. کم آن موقع یک حلقه فور-واری داشتم واسه خودم. که فکر می کنم که فکر می کنم که فکر می کنم و تویش من آدمی سیاه سفید بودم که با هر بار فکر کردن کوچکتر می شد می رفت تو دل آدم قبلی. بعد هی فکر کردم که فکر کردم که فکر کردم تا نقطه شدم. بعد آن موقع بلد نبودم فکم را فشار بدهم روی هم یا حتی گریه کنم. مسئله دو تا راه حل داشت. نمی دانم راه حل دیگر مسئله را پیدا کردم یا نه. 

No comments:

Post a Comment