Sunday, January 1, 2012

7

میم به صاحبخانه می گوید خانم هاویشام. چرا؟ چون خانم هاویشام توی کله ما خانم بدی است که آدم ها را رنج می دهد البته در پایان داستان ما می فهمیم که طفلک هاویشام خود رنج بسیاری از معشوق جفا کار برده است. آیا ما باید بدبختی خود را تسری بدهیم؟ نه بایدی وجود نداردو ترجیح من این است  که نبایدی وجود داشته باشد حتی. در هر صورت من باید در یافتن خانه عجله به خرج دهم. و البته به نظر نمی رسد این خواسته تنها از سمت من باشد. گاهی آدم خودش را برای اتفاق های غیر منتظره آماده می کند. این بدین معنی است که منتظر آن اتقاقات است. چیزی که آدم باید یاد بگیرد این است که پیش بینی اتفاقات غیر منتظره مسخره است و همین. 
هوا ابریست و من با خودم کلاه نیاوردم. به جز یک کلاه بسیار گرم نیمه کمونیستی. فقط سیبیل کم دارم با آن. از روزی که آمدم می خواهم مقاله بخوانم. می شود؟ نه اصلا. برای اینکه هنوز اینترنت پرسرعت هیجان زده ام می کند. دیگر چه هیجان زده ام می کند؟ اینکه لازم نیست هر روز برم توی سایت صرافی آبان قیمت سکه و دلار را چک کنم و هی حساب کنم اگر حقوقم را به جای این هفته، آن هفته می دادند من می توانستم برای عروسی خواهرم سکه بخرم ولی حالا نه. چرا؟ چون من یک کارمند معمولی با حقوق معمولی بودم که زندگی معمولی نداشتم. فقط این ها بود؟ نه هزارتا چیز دیگر بود که بس که تکراریست رغبت نمی کنم به نوشتنش.
شب سال نو، آسمان خیلی زیبا بود. آتش بازی و این ها.یک سالی بیاید این ها برای من معنی داشته باشد.

No comments:

Post a Comment