آبگرمکن نفتی بود. نفت به اندازه نبود. هفته ایی
یک بار می رفتیم حمام. آخر هفته. طولانی، مثل مهمانی بود. حمام یک نیمچه وانی داشت
که به چشم ما استخر می آمد. خود حمام بزرگ بود و تنها با بخاری هیزمی گرم می شد.
روز قبلِ حمام باید می رفتند از باغ هیزم می آوردند. مامانی دوست نداشت این
طوری. استانداردهای زندگی اش جابه جا شده بود. ما بچه ها استانداردی نداشتیم. یک
لگن حجیم قرمز بیضیوی –آدم یاد هذلولی می افتد- هم داشتیم برای نگه داری آب گرم.
از بس که آب مدام گرم و سرد می شد. قبل از حمام هر کداممان یک ورش را می گرفتیم و
مثل تابوت می گذاشتیم رو شانه هامان و "ای
لشگر صاحب زمان، آماده باش، آماده باش" می خواندیم. ننا هم روحیه ی وطن پرستیمان را تشویق می کرد.
مامانی آن موقع نمی توانست این حجم از ولِوشو را تحمل کند. کمربند سفیدش را می
آورد و می گفت "کمربند بارونه، کمربند بارون". مثلا قرار اشت تنبیه
شویم. ما لگن را ول می کردیم و دست می زدیم و می خواندیم "کمربند بارونه،
کمربند بارونه". نمایش که تمام می شد مامانی توی حمام انتقام می گرفت وقت
کیسه کشیدن.
چندباری هم نفت نبود. باید می رفتیم حمام عمومی.
ساک حمام پر می شد از تنقلات و میوه و خارچی. من با ننا می رفتم خزینه، که نمره
نبود. دلاک می آمد پشت ننا را کیسه می کشید و اخبار عروس مادرشوهرها و عشق عاشقی
ها و دزدی مرغ و خروس را می گفت در حین کار. من یک جای امنی پیدا می کردم و زن
هایی که همیشه با لباس می دیدم را دید می زدم. زن های جوان، کبودی های کوچک تنشان
را که جای گاز و بوس بود لابد با افتخار به هم نشان می دادند و کبودی های بزرگ را
قایم می کردند از هم. پیرترها جلوی حوض آب گرم، چنبره می زدند به انتظار دلاک.
بخار آب با بوی صابون های ارزان قیمت قاطی می شد و آدم را منگ می کرد.
حمام عمومی را چندسال پیش کوبیدند. نمی دانم
جایش چی کاشتند. یک تپه تاپاله. البته تاپاله در خودِ کلمه اش معنای تپه را مستتر
دارد.
No comments:
Post a Comment